شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و ده

مکُن مکُن، لب مارا به شِکوه باز مکن

زبان کوته ما را به خود دراز مکن


پُر است شهر ز ناز بتان، نیاز کم است

مکَُن! چون‌آن که شوم از تو بی نیاز، مکن


سی‌صد و نه

من اگر این بار رفتم، رفتم آزارم مکن
این تغافل‌های بیش از پیش، در کارم مکن

پای برگشتن نخواهم داشت، خواهم رفت و ماند
در تماشاگاه دیگر، نقش دیوارم مکن

بنده می‌خواهی؟ ز خدمت‌کار خود غافل مباش
می‌شود ناگه کسی دیگر خریدارم، مکن

من که مستم مجلست گر هست و میر مجلسی
بزم خود افسرده خواهی کرد، هشیارم مکن

عزت سگ هست در کوی تو، «وحشی» خود چه کرد
گر چه عاشق خوار می‌باید، چون‌این خوارم مکن