شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و بیست

گر چه دوری می‌کنم بی‌صبر و آرامم هنوز
می‌نمایم این چنین وحشی ولی رامم هنوز

باورش می‌آید از من دعوی وارستگی
خود نمی‌داند که چون آورده در دامم هنوز

اول عشق و مرا صد نقش حیرت در ضمیر
این خود آغاز است تا خود چیست انجامم هنوز

من به صد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده صد پیغام دشنامم هنوز

صبح و شام از پی دوانم، روز تا شب منتظر
هم‌رهی با او میسّر نیست یک گامم هنوز

من سراپا گوش کاینک می‌گشاید لب به عذر
او خود اکنون رنجه می‌دارد به پیغامم هنوز

دویست و نوزده

ناز بر من کن که نازت می‌کشم تا زنده‌ام
نیم‌جانی هست و می‌آید نیاز از من هنوز

آن چون‌آن جانبازیی کردم به راه او که خلق
سال‌ها بگذشت و می‌گویند باز از من هنوز

سوختم صد بار پیش او سراپا هم‌چو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز