گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گِرد سر گردم
به نزدیکش روم صد بار و باز از شرم برگردم
من بدروز را آن بخت بیدار از کجا باشد
که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم
اگر جز کعبهی کوی تو باشد قبلهگاه من
الاهی ناامید از سجدهی آن خاک در گردم
نه از سوز محبت بینصیبم همچو پروانه
که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم
به بزم عیش شبها تا سحر او را چه غم باشد
که بر گرد درش زاریکنان شب تا سحر گردم
به زخم خنجر بیداد او خو کردهام «وحشی»
نمیخواهم که یکدم دور از آن بیدادگر گردم
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 ساعت 02:12 ق.ظ
نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم
آن خطّ غلامی که ندادیم دریدیم
در دست نداریم به جز خار ملامت
زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم
این راه نه راهیست، عنان باز کش ای دل
دیدی که در این یک دو سه منزل چه کشیدیم
مانند سگ هرزهروِ صیدندیده
بیهوده دویدیم و چه بیهوده دویدیم
«وحشی» به فریب همه کس میروی از راه
بگذار که ما سادهدلی چون تو ندیدیم
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ
مصلحت دیده چوناین صبر که سویش نروم
ننشینم به رهش، بر سر کویش نروم
هست خوش مصلحتی لیک دریغا کو تاب
که یک امروز به نظارهی رویش نروم
گر توان خواند فسونی که در آیند به دل
هرگز از پیش دل عربدهجویش نروم
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 ساعت 01:13 ق.ظ
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بستهاند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکّر نشکنیم
ما درختافکن نهایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بیبر نشکنیم
مجتبیٰ فرد
شنبه 18 خردادماه سال 1392 ساعت 01:47 ق.ظ