شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و سیزده

این چون‌این گر جانب اغیار خواهی داشتن
بعد از این خوش عاشق بسیار خواهی داشتن

یک خریدار دگر مانده‌ست و گر این است وضع
بیش از این هم گرمی بازار خواهی داشتن

بنده‌ی بسیار خواهی داشت در فرمان خویش
گر چون‌این پروای خدمتکار خواهی داشتن

باغبانا! خار در راه تماشاچی منه
دایم این گل‌ها مگر بر بار خواهی داشتن؟

ضبط خود کن «وحشی» این گستاخ‌گویی تا به کی؟
باز می‌دانم که با او کار خواهی داشتن

سی‌صد و دوازده

مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان، گُل به دامن کن

تو شمع مجلس‌افروزی، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن، دیگران را خانه‌روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی چشم بر من کن

چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری، فارغم از طعن دشمن کن

ببین «وحشی» که چون سویت به زهر چشم می‌بیند
تو را زان پیش کز مجلس براند، عزم رفتن کن

سی‌صد و یازده

رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من
کرد ضایع کار من، این بخت بی‌اقبال من

طایری بودم من و غوغای بال‌افشانی‌ای
چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من

بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از مَنَت
ور نه کس هرگز نمی‌رنجیده از افعال من

گشته‌ام آواره صد منزل ز ملک عافیت
می‌دواند هم چون‌‌آن بخت بد از دنبال من