شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و بیست و هشت

ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن

آن‌چه او در کار من کرده‌ست در کارش مکن


هندوی چشم تو شد می‌بین خریدارانه‌اش

اعتمادی لیک بر ترکان خون‌خوارش مکن


گر چه تو سلطان حُسنی دارد او هم کشوری

شوکت حُسنش مبر بی‌قدر و مقدارش مکن


انتقام از من کِشد مپسند بر من این ‌ستم

رخصت نظاره‌اش ده منع دیدارش مکن


جای دیگر دارد او شهباز اوج جان ماست

هم‌قفس با خیل مرغان گرفتارش مکن


این چه گستاخی‌ست «وحشی» تا چه باشد حکم ناز

التماس لطف با او کردن از یارش مکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد