کار خوبی نه به گفت دگران باید کرد
هر چه فرمان بدهد حُسن چنان باید کرد
تیغ تیز و دل بیرحم چرا داده خدا
جوی خون بر در بیداد روان باید کرد
گاه باشد که مروّت ندهد رخصت جور
چون بود مصلحت ناز همآن باید کرد
سنت ملت خوبی است که با صاحب عشق
دوستی از دل و خصمی به زبان باید کرد
گو زبان دردسر عاشق و معشوق مده
چیست پوشیده از ایشان که چنان باید کرد
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد
لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
رحمی که به این غمزدهاش بود نمانده است
لطفی که به این بیسروپا داشت ندارد
آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید
کآن لطف که نسبت به گدا داشت ندارد
گر یار خبردار شود از غم عاشق
جُوری که به این قوم روا داشت ندارد
وحشی اگر از دیده رود خون عجبی نیست
کآن گوشهی چشمی که به ما داشت ندارد