شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و سی و نه

نیستم یک دم ز درد و محنت هجران، خلاص
کو اجل تا سازدم زین درد بی‌درمان خلاص

کار دشوار است بر من، وقت کار است ای اجل!
سعی کن باشد که گردانی مرا آسان، خلاص

چند نالم بردرش؟ ای هم‌نشین! زارم بکش
کو رهد از دردسر، من گردم از افغان، خلاص

دویست و سی و هشت

مرغ فارغ‌بال بودم در هوای عافیت

از کمین برخاست ناگه غمزه‌ی صیدافکنش

عشقِ لیلی؛ سخت زنجیری است مجنون‌آزما
این کسی داند که زنجیری بود در گردنش

این سر پرآرزو در انتظار عشوه‌ای است
گوشه‌ی چشمی بجنبان و بینداز از تنش