گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
کسی خود جان نَبُرد از شیوهی چشم فسونسازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهی نازت؟
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری؟
که بینم در کمینگاه نظر، صد ناوکاندازت
همای دولتی، تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
چه گفتم! اله اله! آن چنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایهی سرو سرافرازت
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ