شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی

کسی خود جان نَبُرد از شیوه‌ی چشم فسون‌سازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشته‌ی نازت؟

نمی‌دانم که باز ای ابر رحمت بر که می‌باری؟
که بینم در کمین‌گاه نظر، صد ناوک‌اندازت

همای دولتی، تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت

چه گفتم! اله اله! آن چنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایه‌ی سرو سرافرازت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد