گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زده است
بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زده است
آخر ای صاحبمتاع حُسن، این دشنام چیست؟
در سر دریوزه، گر از ما دعایی سر زده است
التفات ابر رحمت نیست ور نه بر درت
تخم مِهری کِشتم و شاخ وفایی سر زده است
ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز
بعد صد خونِ جگر، کاین جا گیایی سر زده است
هست «وحشی»، بلبل این باغ و مست از بوی گل
از سر مستی است، گر از وی نوایی سر زده است
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ