شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

پنجاه و یک

بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زده است
بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زده است

آخر ای صاحب‌متاع حُسن، این دشنام چیست؟
در سر دریوزه، گر از ما دعایی سر زده است

التفات ابر رحمت نیست ور نه بر درت
تخم مِهری کِشتم و شاخ وفایی سر زده است

ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز
بعد صد خونِ جگر، کاین جا گیایی سر زده است

هست «وحشی»، بلبل این باغ و مست از بوی گل
از سر مستی است، گر از وی نوایی سر زده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد