شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

هفتاد و یک

قدر اهلِ درد، صاحب‌درد، می‌داند که چیست
مردِ صاحب‌درد، دردِ مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گَردی، چه دانی حال ما
حال تنهاگرد، تنهاگرد، می‌داند که چیست

رنج آن‌هایی که تخم آرزویی کِشته‌اند
آن که نخل حسرتی پَرورد می‌داند که چیست

آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هر که را بوده است آه سرد، می‌داند که چیست

بازی عشق است کاین جا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبه‌ی این نَرد می‌داند که چیست

قطره‌ای از باده‌ی عشق است، صد دریای زهر
هر که یک پیمانه‌ای زین مِی‌ خورد، می‌داند که چیست

«وحشی» آن کس را که خونی چند رفت از راه چشم
علّت آثار روی زرد می‌داند که چیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد