شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

هشتاد و چهار

طایر بستان‌پرستم لیکنم پر، باز نیست
گلشنم نزدیک امّا رخصت پرواز نیست

در قفس گر ماند بلبل، باغِ عِیشَت تازه باد
رونق گل‌زار از مرغ نواپرداز نیست

دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ
ور نه شوقم جز به راه وصل، توسن‌تاز نیست

صَعوه‌ی کم‌زَهره‌ام من، وین دلیری از کجا
رخصت پروازم اندر صیدگاهِ باز نیست

میر مجلس را چه بگشاید ز من جز دردسر
زآن که چنگ من به قانون حریفان، ساز نیست

آنکه مَن‌مَن شیشه دارد بار، سود آن گه کند
کو بساط خود نهد جایی که سنگ‌انداز نیست

در بیان حال خود «وحشی» سخن، سربسته گفت
نکته‌دان داند که هر کس مَحرمِ این راز نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد