شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

هشتاد و شش

عاشق یک‌رنگ را یار وفادار هست
بنده‌ی شایسته نیست ور نه خریدار هست

گر چه لبت می‌دهد مژده‌ی حلوای صبح
مانده هم‌آن زهرچشم، تلخی گفتار هست

لازمه‌ی عاشقی است رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم، رخصت دیدار هست

«وحشی» اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان تو را طاقت آزار هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد