شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

هشتاد و نه

بر دری ز آمدشُدِ بسیار، آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه‌ی کاریم هست

صبر در می‌بندند اما نیستم ایمن ز شوق
خانه‌ی پُر رخنه‌ی کوتاه‌دیواریم هست

گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد
چاره‌ی خود کرده‌ام، جانِ جگرخواریم هست

کِی گریزم از دَرَت امّا ز من غافل مباش
گر توام خواهی که بفروشی، خریداریم هست

جز در دولت‌سرای وصل تو هر جا روم
در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست

حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار
خود اگر هیچم دل و طبع وفاداریم هست

کوری چشم رقیبان زان گلستان امید
نیست گر دامان پُر گل، چشم پُر خاریم هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد