شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

نود و پنج

از عرض نیازم چه بلا بی‌خبرش داشت
آن نازِ نگه‌دزد که پاسِ نظرش داشت

فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیّاد ز مرغان دگر، بسته‌ترش داشت

بلبل گله می‌کرد ز گل دوش به صد رنگ
گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت

این عشق بلایی است، شنیدی که چه‌ها دید
یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت

بر هر که شنیدم که غضب کرد زمانه
دیدم که به زندان تو بیدادگرش داشت

این طیِّ مکان بین که ز هر جا که برون تاخت
«وحشی» نگران بود و سر ره‌گذرش داشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد