شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و هشت

خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد
بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد

خانه آتش‌زدگانیم ستم گو می‌تاز
آن چه اندوخته باشیم به یغما ببرد

شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند؟
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد

وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد