شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و یازده

به تنگ آمد دلم، یک خنجر کاری طمع دارد
از آن مژگان قتّال این قدر یاری طمع دارد

نهاده است از نکویانش بسی غم‌های ناخورده
از این خون‌خوار مردم هر که غم‌خواری طمع دارد

سحر، گل خنده می‌زد بر شکایت‌گویی بلبل
که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد؟

گناه گل‌فروشان چیست گو بلبل بنال از خود
که یک‌جا بودن از یاران بازاری طمع دارد

هوای باده، ساقی ساده، صاف عشرت آماده
کسی مست است «وحشی» کز تو هشیاری طمع دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد