شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و بیست و یک

مِهرم ز حرمان شد فزون، شوقی ز حسرت کم نشد
هر چند حسرت بیش شد شوق و محبّت کم نشد

تخم امید ما از او، نارسته ماند از بی‌نمی
اما به کِشت دیگران باران رحمت کم نشد

خوش، بخت تو ای مدّعی، کاین‌جا که من خوارم چنین
با یک جهان بی‌حرمتی، هیچت ز حرمت کم نشد

عمری زدم لاف سگی امّا چه حاصل چون مرا
با این همه حقِّ وفا، خواری و ذلّت کم نشد

«وحشی» از او بر خاطرم، پیوسته بود این گرد غم
ز آیینه‌ی من هیچ‌گه، گَرد کدورت کم نشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد