شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و بیست و چهار

خوش آن کو غنچه‌سان با گل‌عذاری هم‌نشین باشد
صراحی در بغل، جام می‌اش در آستین باشد

ز دستت هر چه می‌آمد به اربابِ وفا کردی
نکردی هیچ تقصیری، وفاداری هم‌این باشد

کجا گفتن توان، شرحِ غمِ محمل‌نشین خود
اگر هم چون جرس ما را زبان آهنین باشد

به هر ویرانه کآن‌جا «وحشی» دیوانه جا گیرد
ز هر سو دامنی پرسنگ، طفلی در کمین باشد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد