شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و بیست و پنج

گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد
از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد

خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم
چندان که دگر طاقت فریاد نباشد

شهری که در او هم‌چو تو بیدادگری هست
بیدادکشان را طمع داد نباشد

سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافت
کآتش به دلش از غم فرهاد نباشد

«وحشی» چه کنی ناله که معمور نشد دل
بگذار که این غم‌کده آباد نباشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد