شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و بیست و هشت

چو شمعِ شب همه شب، سوز و گریه زآنم بود
که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود

به التفات تو دارم امیدواری‌ها
ولی ز خوی تو ایمن نمی‌توانم بود

ستم گذشته ز اندازه ور نه کی با تو
کدام روز دگر این قدر فغانم بود

زبان خامه‌ی من سوخت زین غزل «وحشی»
مگر زبانه‌ای از آتش نهانم بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد