شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و سی و یک

آن چه کردی آن چه گفتی، غایت مطلوب بود
هر چه گفتی خوب گفتی، هر چه کردی خوب بود

من چرا در عشق اندیشم ز سنگِ طعنِ غیر
آن که مجنون بود اینَ‌ش در جهان سرکوب بود

چند گویی قصه‌ی ایوب و صبر او، بس است
بیش از این ما صبر نتوانیم، آن؛ ایوب بود

بود از مجنون به لیلی لاف یک‌رنگی دروغ
در میان گر احتیاج قاصد و مکتوب بود

من نمی‌دانم که این عشق و محبت از کجاست؟
این قدر دانم که میل از جانب مطلوب بود

این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر
پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود

«وحشی» این مژگان خون‌پالا که گَردِ غم گرفت
یاد آن روزی که در راه کسی جاروب بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد