شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و چهل

هر دلی کز عشق، جانِ شعله‌اندوزش نبود
گر سراپا آتشِ سوزنده شد سوزش نبود

عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد
کار چون افتاد با دل، بختِ فیروزش نبود

در کمانِ ناز، آن تیری که من می‌خواستم
بود پَر، کش لیک پیکان جگردوزش نبود

طاقت آوردیم چندین سال از او بیگانگی
آشنایی شد ضرورت، تاب یک روزش نبود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد