شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و چهل و دو

مرا وصلی نمی‌باید، من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی، تو دانی و وصال خود

نخواهد بود حال هیچ عاشق هم‌‌چو حال من
تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود

ز من شرمنده‌ای از بس که کردی جور، می‌دانم
ز پرکاری ز من پنهان نمایی انفعال خود

زبان خوب است اما بی‌زبانی چون زبان من
که گردد لال هر گه شرح باید کرد حال خود

نمی‌گفتم مشو پروانه‌ی شمع رُخش «وحشی»
چو نشنیدی نصیحت، این زمان می‌سوز بال خود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد