گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل میشود
همچو فانوسش کسی باید که دارد پاسِ حُسن
زآن که لازم گشت و جایش شمع محفل میشود
رخنهبند دیدهی امید خواهد شد، مکن
خاک کویت کز سرشک اشک ما گِل میشود
آن چه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست
چشمها روزی اگر با هم مقابل میشود
دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار، زود
گر تغافل در میان زینگونه حایل میشود
دست بر هم سودنی دارد کزو خون میچکد
در کمین صید، صیّادی که غافل میشود
عشوههای چشم را کان غمزه میخوانند و ناز
من گرفتم سحر شد آخر، نه باطل میشود
گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش تو را
کآب و رنگ صبحگاهش، چاشت زایل میشود
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
میکنم یک هفتهاش زنجیر و عاقل میشود
عشق و سودا چیست «وحشی» مایهی بیحاصلی
غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل میشود؟
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ