شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و شصت و چهار

غم هجوم آورده می‌دانم که زارم می‌کُشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم می‌کُشد

می‌کُشد صد بار هر ساعت من بدروز را
من نمی‌دانم که روزی چند بارم می‌کُشد

گریه کن بر حسرت و درد من ای ابر بهار
کاین چو‌ن‌این فصلی غم آن گل‌عُذارم می‌کُشد

شب هلاکم می‌کند اندیشه‌ی غم‌های روز
روز، فکر محنت شب‌های تارم می‌کُشد

گفته خواهد کُشت «وحشی» را به صد بیداد، زود
دیر می‌آید مگر از انتظارم می‌کُشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد