شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و هشتاد

هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
چشمم به کف پای کسی سوده نگردد

آلوده نی‌ام چون دگران، این هنرم هست
کز صحبت من هیچ‌کس آلوده نگردد

پروانه‌ام و عادت من سوختن خویش
تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد

با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم
تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد

«وحشی» ز غمش جان تو فرسود، عجب نیست
جان است، نه سنگ است که فرسوده نگردد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد