شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و هشتاد و چهار

شوقم گرفت و از در عقلم، برون کشید
یک‌روزه مِهر بین که به عشق و جنون کشید

آن آرزو که دوش، نبودش اثر هنوز
بسیار زود بود، به این عشق چون کشید؟

فرهاد، وضع مجلس شیرین نظاره کرد
برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید

خود را نهفته بود بر این آستانه عشق
بیرون دوید ناگه و ما را درون کشید

«وحشی» به خود نکرد چنین خوار خویش را
گر خواری‌ای کشید ز بخت زبون کشید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد