دلم خود را به نیش غمزهای، افگار میخواهد
شکایت دارد از آسودگی، آزار میخواهد
بلا این است کاین دل بهر ناز و عشوه میمیرد
ز نیکویان نه تنها خوبیِ رخسار میخواهد
بُوَد آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن، کوشش بسیار میخواهد
غلامی هست «وحشی»نام و میخواهد خریداری
به بازار نکورویان که خدمتکار میخواهد؟