شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و نود و شش

جنونی داشتم زین پیش، باز هم آن جنون آمد
مرا تا چون برون آرد؟ که پر غوغا درون آمد

که دارد باطل‌السحری؟ که بر بازوی جان بندم
که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد

ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف‌افکن
می‌ای افکند در ساغر، کز آن مِی بوی خون آمد

مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت
چون‌این باشد بلی ‌آن کس که بختش واژگون آمد

مگو «وحشی» چه‌گونه آمدت این مهر در سینه
همی‌ دانم که خوب آمد نمی‌دانم که چون آمد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد