دل و طبع خویش را گو که شوند نرمخوتر
که دلم بهانهجو شد، من از او بهانهجوتر
گله گر کنم ز خویت به جز این قدر نباشد
که شوند اگر تو خواهی قدری از این نکوتر
همه رنگ حیله بینم پس پردهی فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو، دوروتر
تو نه مرغ این شکاری، پی صید دیگری رو
که عقاب دیگر آمد به شکار این کبوتر
نه خوش آمده است «وحشی» تو غریب خوشادایی
همه طرز تازهگویی، ز تو کیست تازهگوتر؟