شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و پانزده

شده‌ام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز

ز فروغ آفتابی، شبِ خویش روز خواهم
که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز

هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی
که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز

چو حدیث من بر آید کند آن چون‌آن تغافل
که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز

به رهت مقام کردم، نگذاشتی مقیمم
به اسیر خود نبودی تو در این مقام هرگز

به شکنج طره‌ی او دل «وحشی» است مایل
که خلاصی اش مبادا ز بلای دام هرگز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد