شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و بیست و هشت

کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچ‌کاره‌ی ملک وجود خویش

غمّاز در کمین گهرهای راز بود
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش

از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی‌اختیار اگر نشوی در سجود خویش

گو جان و سر برو، غرض ما رضای توست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد