شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و بیست و نه

درمانده‌ام به درد دل بی‌علاج خویش
وز بدمزاجی دلِ کودک‌مزاج خویش

مُهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود
جوید هنوز از این ده ویران، خراج خویش

ای صاحب متاعِ صباحت، تلطّفی
کآورده عاجزی به دَرَت، احتیاج خویش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد