شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و سی و چهار

مستحق کُشتنم، خود قائلم، زارم بکُش
بی‌گنه می‌کشتی‌ام ، اکنون گنه‌کارم بکش

جرم می‌آید ز من تا عفو می‌آید ز تو
رحم را حدی است، از حد رفت، این بارم بکش

«وحشی‌»ام من کُشتن من این که رویت بنگرم
روی خود بنما و از شادیِ دیدارم بکش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد