شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و چهل و چهار

شمع بزم غیر شد با روی آتش‌ناک، حیف
ریخت آخر آبروی خویش را بر خاک، حیف

روبه‌رو بنشست با هر بی‌ره‌و‌رویی، دریغ
کرد بی‌باکانه جا در جمع هر بی‌باک، حیف

ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حیف باشد بر چنان رو دیده‌ی ناپاک، حیف

در خم فتراک، «وحشی» را نمی‌بندی چو صید
گوییا می‌آیدت زان حلقه‌ی فتراک، حیف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد