شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و چهل و پنج

گو خاک تیره، زر کن و سنگ سیاه، سیم
آن کس که یافت آگهی از کیمیای عشق

پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق

این را کِشد به وادی و آن را برد به کوه
زین‌ها بسی ا‌ست تا چه بود اقتضای عشق

«وحشی» هزار ساله ره از یار سوی یار
یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد