شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و پنجاه و یک

گر آهن بگداخته در بوته‌ی ما ریخت
گشتیم سراپا لب و چون آب کشیدیم

ای دیده به خوابی تو که با این همه تشویش
از غفلت این بخت گران‌خواب کشیدیم

«وحشی» نپسندند به پیمانه‌ی دشمن
آن زهر که ما از کف احباب کشیدیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد