شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و هفتاد و چهار

انجام حُسن او شد، پایان عشق من هم
رفت آن نوای بلبل، بی‌برگ شد چمن هم

کَرد آن چون‌آن جمالی در کنج خانه ضایع
بر عشق من ستم کرد بر حُسن خویشتن هم

بدمستی غرورش، هنگامه، گرم نگذاشت
افسرده کرد صحبت، بر هم زد انجمن هم

گو مست جام خوبی، غافل مشو که دارد
این دستِ شیشه‌پُرکن، سنگِ قدح‌شکن هم

جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین
یک چند کوه می‌کند بیهوده کوه‌کن هم

«وحشی» حدیث تلخ‌ست بار درخت حرمان
گویند تلخ‌کامان، زین تلخ‌تر، سخن هم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد