گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
منفعل گشت بسی، دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار، چوناین فهمیدم
صبرِ رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو هماین بود، چه میرنجیدم؟
غیر، دانست که از مجلس خاصّم راندی
شب که با چشم تَر از کوی تو برگردیدم
یاد آن روز که دامان توام بود به دست
میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم
«وحشی» از عشق خبر داشت که با صد غم یار
مُرد و حرفی گلهآمیز از او نشنیدم
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 ساعت 01:31 ق.ظ