شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و هفتاد و نه

منفعل گشت بسی، دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار، چون‌این فهمیدم

صبرِ رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو هم‌این بود، چه می‌رنجیدم؟

غیر، دانست که از مجلس خاصّم راندی
شب که با چشم تَر از کوی تو برگردیدم

یاد آن روز که دامان توام بود به دست
می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم

«وحشی» از عشق خبر داشت که با صد غم یار
مُرد و حرفی گله‌آمیز از او نشنیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد