شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و نود

آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریه‌ی تلخ از جگرِ سوخته دارم

گفتی تو چه اندوخته‌ای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم‌اندوخته دارم

انداخته‌ام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفتِ باز نظردوخته دارم

در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نوآموخته دارم

«وحشی» به دل این آتش سوزنده ‌چو فانوس
از پرتو آن شمع برافروخته دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد