شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و نود و یک

چه‌ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند این‌ها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می‌گفت! خود را کُشتم و درمان خود کردم

مگو وقتی دل صدپاره‌ای بودت کجا بُردی
کجا بردم؟ ز راه دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سرگذشت من
به هر کس، شرح آب دیده‌ی گریان خود کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد