شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و نود و شش

صد دشنه بر دل می‌خورم وز خویش پنهان می‌کنم
جان، گریه بر من می‌کند من، خنده بر جان می‌کنم

خون قطره‌قطره می‌چکد تا اشک نومیدی شود
وز آه سرد اندر جگر، آن قطره پیکان می‌کنم

دست غم اندر جیب جان، پای نشاط اندر چمن
پیراهنم صد چاک و من، گل در گریبان می‌کنم

گلخن‌فروز حسرتم، گِرد آورد خاشاک غم
بی‌درد پندارد که من، گَشت گلستان می‌کنم

غم هم به تنگ آمد ولی قفل‌ست دایم بر درش
این خانه‌ی تنگی که من، او را به زندان می‌کنم

امروز یا فردا اجل، دشواری غم می‌برد
«وحشی» دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد