شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و چهارده

شد صرف، عمرم در وفا، بی‌داد جانان هم‌چون‌آن
جان باختم در دوستی، او دشمن جان هم‌چون‌آن

هر کس که آمد غیر ما، در بزم وصلش یافت جا
ما بر سر راه فنا، با خاک یکسان هم‌چون‌آن

حالم مپرس ای هم‌نشین، بی‌طُرّه‌ی آن نازنین
آشفته بودم پیش از این، هستم پریشان هم‌چون‌آن


«وحشی»! بسی شب تا سحر، بودم پریشان، دیده تر
باقی‌ست آن سوز جگر، وان چشم گریان هم‌چون‌آن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد