شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

یک

توام سررشته داری، گر پَرَم سوی تو، معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغِ بندبرپا را

من از کافرنهادی‌های عشق، این رشک می‌بینم
که با یعقوب هم خصمی بُود جانِ زلیخا را

به گنجشکان میالا دام خود، خواهم چنان باشی
که استغنا زنی، گر بینی اندر دام، عُنقا را