گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
میتوانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست
امتحان صبر خود کردم شکیباییم هست
حفظ ناموس تو منظور است میدانی تو هم
ور نه صد تقریب خوب از بهر رسواییم هست
سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
ایستاده بر در دل، صد تقاضاییم هست
گر شراب این است کاندر کاسهی من میرود
پُرخماری در پی این بادهپیماییم هست
گرچه هیچم، نیستم هم چون رقیبان دربهدر
امتیازی از هوسناکان هرجاییم هست
«وحشی»ام من کِی مرا وحشت گذارد پیش تو
گر چه میدانم که در بزم تو گنجاییم هست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 ساعت 07:59 ق.ظ
قرعهی دولت زدم، یاری و اقبال هست
خوبی و فرخندگی، جمله در این فال هست
حال نکو بگذرد، بخت، مددها کند
طالع خود دیدهام، شاهد این حال هست
داد منجّم نوید، گفت که با اخترت
ذلت پارینه رفت، عزّت امسال هست
داد مریض مرا مژدهی صحّت، طبیب
گر چه هنوز اندکی مضطرباحوال هست
طایر اقبال من شهپر دولت دماند
رخصت پرواز نیست ور نه پر و بال هست
بخت ز دنبال چشم، اشک مرا پاک کرد
مژده که این گریه را خنده ز دنبال هست
«وحشی» و اقصای دیر کز طرف میکده
دردسر قال نیست، سر خوشی حال هست
مجتبیٰ فرد
شنبه 14 آبانماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ
بر دری ز آمدشُدِ بسیار، آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشهی کاریم هست
صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق
خانهی پُر رخنهی کوتاهدیواریم هست
گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد
چارهی خود کردهام، جانِ جگرخواریم هست
کِی گریزم از دَرَت امّا ز من غافل مباش
گر توام خواهی که بفروشی، خریداریم هست
جز در دولتسرای وصل تو هر جا روم
در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست
حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار
خود اگر هیچم دل و طبع وفاداریم هست
کوری چشم رقیبان زان گلستان امید
نیست گر دامان پُر گل، چشم پُر خاریم هست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ
مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالباً دل در کفِ چون خود ستمکاریت هست
چونی از شاخ گلت رنگ و بویی میرسد
یا به این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در گلستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا
میتوان دانست کاندر پای دل خاریت هست
عشقبازان رازداران هماند از من مپوش
هم چو من بیعزتی یا قدر و مقداریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست
نسخهها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
چارهی خود کن اگر بیچارهسوزی هم چو توست
وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست
بار حرمان برنتابد خاطر نازکدلان
عمر من بر جان «وحشی» نه اگر باریت هست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 ساعت 07:49 ق.ظ
پُر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
نامحرم راز است زبانی که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد هماین است فغانی که مرا هست
ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری
با عربدهی سختکمانی که مرا هست
بادی است که با بوی تو یک بار نیامیخت
این محرم پیغامرسانی که مرا هست
یک خندهی رسمی ز تو ننهاده ذخیره
این چشمِ به حسرتنگرانی که مرا هست
زایل نکند چین جبین و نگه چشم
بر لطف نهان تو، گمانی که مرا هست
«وحشی» تو بده جان که نیاید به عیادت
این یارِ خوشقاعدهدانی که مرا هست
مجتبیٰ فرد
جمعه 6 آبانماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست
بندهی شایسته نیست ور نه خریدار هست
گر چه لبت میدهد مژدهی حلوای صبح
مانده همآن زهرچشم، تلخی گفتار هست
لازمهی عاشقی است رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم، رخصت دیدار هست
«وحشی» اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان تو را طاقت آزار هست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ
تا به آخر نَفَسم، تَرک تو در خاطر نیست
عشق؛ خود نیست اگر تا نَفسِ آخر نیست
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
مجتبیٰ فرد
جمعه 29 مهرماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ
طایر بستانپرستم لیکنم پر، باز نیست
گلشنم نزدیک امّا رخصت پرواز نیست
در قفس گر ماند بلبل، باغِ عِیشَت تازه باد
رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست
دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ
ور نه شوقم جز به راه وصل، توسنتاز نیست
صَعوهی کمزَهرهام من، وین دلیری از کجا
رخصت پروازم اندر صیدگاهِ باز نیست
میر مجلس را چه بگشاید ز من جز دردسر
زآن که چنگ من به قانون حریفان، ساز نیست
آنکه مَنمَن شیشه دارد بار، سود آن گه کند
کو بساط خود نهد جایی که سنگانداز نیست
در بیان حال خود «وحشی» سخن، سربسته گفت
نکتهدان داند که هر کس مَحرمِ این راز نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 ساعت 02:20 ق.ظ
چه لطفها که در این شیوهی نهانی نیست
عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
به هر که خواه، نشین گر چه این نه شیوهی توست
که از تو در دل ما راهِ بدگمانی نیست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 04:11 ق.ظ
یک التفات ز فرماندهان نازم نیست
ز دور رخصت یک سجدهی نیازم نیست
منه به گوشهی طاق بلند استغنا
کلید وصل، که دستی چنان درازم نیست
خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع
و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نیست
صلاح کار در انکار عشق بینم لیک
تحمّلی که بُوَد پردهپوش رازم نیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ
جز غیر کسی همره آن عربدهجو نیست
بد میرود این راه و روش، هیچ نکو نیست
دوری نگزیند ز رقیبان سرِ مویی
با ما کششِ خاطر او یک سر مو نیست
پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم؟
آیین وفاداریِ ما خود کم از او نیست
گویی سخن از مِهر به هر بی ره و رویی
هیچت ز همآوازی این طایفهرو نیست
زین در برود گر غرضت رفتن «وحشی» است
حاجت به تغافلزدن و تندیِ خو نیست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوّت دویدن نیست
من خود از حیرت تو خاموشم
حاجت منع و لب گزیدن نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزردهدلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 ساعت 08:06 ق.ظ
در صلات عاشقان، دوری و تنهایی است رکن
گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
بر سر خوانند نزدیکان ولیکن لطف شاه
منتظر جز بر ره دریوزهی درویش نیست
انگبین، زهر هلاک توست، با دوری بساز
ای مگس! مرگ تو در نوش است اندر نیش نیست
دلبران؛ «وحشی»، حکیمانند، ضایع کِی کنند؟
مرهم خود را بر آن دل کز محبت ریش نیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ
سوز تب فراق تو، درمانپذیر نیست
تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
درد محبّت است که درمانپذیر نیست
هیچ از دل رمیدهی ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مَکش، که از آن غمزهام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ
وصلم میسّر است ولی بر مراد نیست
بر دل نَهم چه تهمت شادی که شاد نیست
غم میفروخت لیک به اندازه میفرست
یک دل درون سینهی ما خود زیاد نیست
جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست
نِی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
رو ، رو که «وحشی» آن چه کشید از تو سستعهد
ما را به خاطر است، تو را گر به یاد نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ
مست آمدی که موجب چندین ملال چیست؟
هشیار چون شوی به تو گویم که حال چیست
خنجر کِشی که ما ز تو قطع نظر کنیم!
کِی میبُریم از تو ، تو را در خیال چیست؟
از دشت هجر میرسم، آگاهیام دهید
وضع نشست و خاست به بزم وصال چیست؟
«وحشی» مپرس مسألهی عاشقی ز من
مفتی منم به دین محبّت، سؤال چیست؟
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ
خندهات بر ما و بر داغِ دل درمانده چیست؟
گریهات بر حال ما گر نیست، باری خنده چیست؟
از نکوخواهی است با او پند مهرآمیز من
ور نه از این گفتوگو، سود و زیان بنده چیست؟
سال نو آمد، غم بیهوده خوردن خوب نیست
مِی بخور «وحشی»، خدا داند که در آینده چیست؟
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ
چون به ما زین بتر شوی که شدی
غرض مردم غرضگو چیست؟
باز این عتاب و شیوهی عاشقگداز چیست؟
بر ابرو این همه گره نیمباز چیست؟
ما خود بسوختیم در اوّل، نگاه گرم
این شعلهی تغافل طاقتگداز چیست؟
«وحشی» همیشه راز تو، فاش از زبان توست
باز این سخنگزاری و افشای راز چیست؟
قدر اهلِ درد، صاحبدرد، میداند که چیست
مردِ صاحبدرد، دردِ مرد، میداند که چیست
هر زمان در مجمعی گَردی، چه دانی حال ما
حال تنهاگرد، تنهاگرد، میداند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کِشتهاند
آن که نخل حسرتی پَرورد میداند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هر که را بوده است آه سرد، میداند که چیست
بازی عشق است کاین جا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهی این نَرد میداند که چیست
قطرهای از بادهی عشق است، صد دریای زهر
هر که یک پیمانهای زین مِی خورد، میداند که چیست
«وحشی» آن کس را که خونی چند رفت از راه چشم
علّت آثار روی زرد میداند که چیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ
کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست؟
چیست عشق و کیست مردِ عشق و دردِ مرد چیست؟
گُلشن حُسنی ولی بر آه سرد ما مخند
آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست
ای که میگویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غمپرورد و آهِ سرد و رویِ زرد چیست؟
آن که میپرسد نشان راحت و لذّت ز ما
کاش پرسد اوّل این معنی که خواب و خورد چیست؟
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ
همرهی با غیر و از من احتراز از بهر چیست؟
خود چه کردم با تو، چندین خشم و ناز از بهر چیست؟
باز با من هر زمانش خشم و نازی دیگر است
خشم و ناز او نمیدانم که باز از بهر چیست؟
از نیاز عاشقان، بینیاز است این همه
عاشقان را این همه عجز و نیاز از بهر چیست؟
مجلسی خواهم که پیشت گیریم و سوزم چو شمع
بر زبان آرم که این سوز و گداز از بهر چیست؟
گوش بر افسانهی ما چون نخواهد کرد یار
«وحشی» این افسانهی دور و دراز از بهر چیست؟
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 ساعت 07:44 ق.ظ
ای همنفسان! بودن وآسودن ما چیست؟
یاران همه کردند سفر، بودن ما چیست؟
بشتاب رفیقا که عزیزان همه رفتند
ساکن شدن و راه نپیمودن ما چیست؟
ای چرخ! همان گیر که از جور تو مردیم
هر دم المی بر الم افزودن ما چیست؟
گر زخم غمی بر جگر ریش نداریم
رخساره به خونِ جگر آلودن ما چیست؟
«وحشی» چو تغافل زده از ما گذرد یار
افتادن و بر خاک جبین سودن ما چیست؟
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ
مریض عشق اگر صد بُوَد، علاج یکی است
مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکی است
تمام در طلب وصل و وصل میطلبیم
اگر یکیم و اگر صد که احتیاج یکی است
اگر چه مانده اسیر است همچنان خوش باش
که منتهای ره کاروان حاج یکی است
هماین منادی عشق است در درون خراب
که آنکه میدهد این ملک را رواج، یکی است
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ
تا قسمتم ز میکدهی آرزوی کیست؟
رطل میای که مست شوم، در سبوی کیست؟
تیغی که زخمِ ناز به قدر جگر خورم
تا در میان غمزهی بیدادجوی کیست؟
بیخی که بردمد گُل عیشم ز شاخ او
از گلشن که رسته و آبش ز جوی کیست؟
داغی که روغنم بچکاند ز استخوان
با آتش زبانهکشِ شمعِ روی کیست؟
پای طلب که در رهش الماس گَرد شود
تقدیر سودنش به تک و پوی کوی کیست؟
دل را کمندِ شوق که خواهد گلو فشرد؟
آن پیچ و تاب، تعبیه در تار موی کیست؟
«وحشی» علاج این دل و طبع فسردهحال
شغل مزاجِ گرم که و کار خوی کیست؟
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ
ای دیده! دشتبان نگاهت به راه کیست؟
در خاطرت، سواری طرز نگاه کیست؟
سر کرد ناز و فتنه و عالم فرو گرفت
شاه کدام عرصه گذشت؟ این سپاه کیست؟
خوش کشوری که او عَلَم داد میزند
ای من گدای کشور او، پادشاه کیست؟
مجتبیٰ فرد
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ
بسته بر فتراک و میپرسد که صیاد تو کیست؟
تیغ خونآلود، خود دارد که جلّاد تو کیست؟
ساختی کارم به یک پرسش که در کارت که بود
سخت پرکاری، نمیدانم که استاد تو کیست؟
لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا
بندهام یعنی نمیدانی که فرهاد تو کیست؟
مجتبیٰ فرد
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ
آن مه کز او رسید فغانم به گوش چرخ
یارب نهاده گوش به سوی دهان کیست؟
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 ساعت 08:46 ق.ظ
ای خدنگ غمزه! ضایع کن به ما هم ناوکی
تا بداند جان ما آماجگاه تیر کیست؟
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 ساعت 03:14 ق.ظ